معجزه کن مرا..

دیروز با این پای داغونم، با همین وضع لنگ زدنای گاه و بی گاه رفتیم برای تولدش خرید کنیم. خب هر مغازه ای من ایده ای میدادم طبق سلیقه خودم و تو؛ می‌گفت نه پسندش نمیکند،نه نمیخواهد،نه گران است و ...

بماند که دست آخر هیییچ چیز نخریدیم. چرا؟ چون همه چیز بد و یا گران بنظر می‌رسید. به او می‌گفتم برای من خرید کردن راحت است. ماگ؟ میخواهم،تراول ماگ؟ هزار بار میخواهم. کیف؟ دوست دارم. کیف پول؟ مورد علاقه ی من است.

روسری؟ به به! کتاب؟ تو مرا جان و جهانی. خوراکی؟احسنت! دفتر و لوازم تحریر؟ چطور اینقدر خوب سلیقه منو میدونی؟ خلاصه که من با هرچیز خوشحال میشم. اصلا فرق نمیکنه چی باشه و این راحته.

شب پادرد و خستگی به تنم نشسته بود با این حال فکرم درگیر تولدِ نگرفته و کادوی نخریده و وقت ِ نداشته بخاطر امتحان ها بود.

دنیا یکطور چرخید آخر سر امتحان ها توی تولد شهریوری ها هم افتاد. چرا همیشه ما دی ماهی ها؟ :دی

+ Writen by  پنجشنبه ششم شهریور ۱۴۰۴Time 15:46  هیچ او   |