|
معجزه کن مرا..
|
حس عجیبی تموم قلبم رو احاطه کرده؛از اونها که از همه ی آدم های دورم بَری ام. مقدار زیادی چالش دارم تجربه میکنم و الان دلم میخواد بیخیال همه ی آدم ها بشم و چند روزی رو دست خودم بگیرم و برم . برم و تا خوب نشدم ، تا از این چالش بیرون نیومدم نیام .
آره راضیم از این حال ، اما قلبم در حال مچاله شدنه:)
یک اصطلاحی هست که خدا چندین بار در قرآن ازش استفاده کرده:
«حتی ضاقت علیهم/علیه الارض..»
یعنی کار به جایی میرسد که زمین با تمام فراخیاش بر آدمی تنگ میگردد.
بهترین توصیفی است که میشود برای بعضی لحظهها، و برخی حسها به کار برد، اینطور وقتها چارهای نیست جز پناه بردن به خود
باید به خودش پناه ببری، تا آرام بگیری، دوست و آشنا هم نمیتوانند برایت کاری بکنند.
آدمی تازه میفهمد که هیچ پناهی ندارد جز خدا و این حس یک چیزی است شبیه دلتنگی، سردرگمی، دلآزردگی، یک چیزی شبیه درد!
+متن ، وام گرفته شده است .
+پاک شد .
هیچ کلمه ای نمیتواند اکنون حال مرا معنا و توصیف کند.
ولی من به هیچ عنوان حالم خوب ، مساعد ، قابل تحمل نیست.
بغض داره گلوم رو میدره و غم تموم قلبم رو به آتش کشیده ..
الان نمیدونم چیکار کنم خوب شم ، هیچ راهی بلد نیستم اما درست میشه . نمیشه ک خوب نباشم.
یادمه میگفت غم ، شادی ، ترس ، خوشحالی و .. حس هایی هستن که ما به همه اونها نیاز داریم و احساس کردنشون هیچ مشکلی نیست . فقط باید بدونیم باهاشون چطور رفتار کنیم.
نمیدونم الان ..